چقدر کم توقع شده ام نه آغوشت را میخواهم نه یک بوسه و نه دیگر بودنت را؛همینکه بیای و از کنارم رد شوی کافیست..... مرا به آرامش می رساند حتی استحکاک سایه هایمان
بعضيـــــ وقتـــــ ها
چیزی می نویسیـــــ فقطـ برای یکـــ نفـــــر اما دلـتــــ می گیرد وقتیـــــ یادتـــــ می افتد کهـــ هـرکسـیــــ ممکنـــــ استـــــ بخوانــد جز آن یـکـــــ نـفـــــر.........
شبیه برگ پاییزی،پس از تو قسمت بادم خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم خداحافظ و این یعنی در اندوه تو می میرم در این تنهایی مطلق که می بندد به زنجیرم و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق از دلبستگی هایم ؟ خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ
ببین هیچی نگو...
فقط یه دقیقه بیا بشین اینجا کنارم
دلتنگم
همین...
عشق یعنی موسیقی اسم تو .. ساده اما تا ابد شنیدنی ..
یعنی تو که بی بهانه ، بی دلیل ..
بهترین دلیل عاشق شدنی ..
خدایا سرده این پایین از اون بالا تماشاکن اگرمیشه فقط گاهی بیا دست منو "ها" کن خدایاسرده این پایین ببین دستامو میلرزه دیگه حتی همه دنیا به این دوری نمی ارزه! بگو گاهی که غمگینم توهم دلتنگ و غمگینی کسی اینجا نمیبینه که دنیا زیر چشماته یه عمره یادمون رفته زمین دار مکافاته خدایا وقت برگشتن یه کم با من مدارا کن شنیدم گرمه آغوشت اگه میشه منم جاکن
موهای یک زن خلق نشده
برای پوشانده شدن
یا برای باز شدن در باد
یا جلب نظر
یا برای به دنبال کشیدن نگاه
موهای یک زن خلق شده
برای عشقش
که بنشیند شانه اش کند , ببافد و دیوانه شود...
عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست!
وقتي خدا مي خواست تو را بسازد
چه حال خوشي داشت،
چه حوصله اي ! اين موها، اين چشم ها .... خودت مي فهمي؟ من همه اين ها را دوست دارم.
دوست دارم یه بار بشینم موهاتو شونه کنم
یه چند تارش بریزه .بگم اینارو میبینی ؟؟؟
بگی اره ..!!!
منم بگم با همه دنیا عوضش نمیکنم
دنیــــا فهمـید خیلی حــقیر است وقتی گفتم :
یک تارمــوی "تــــــــــ♥ـــــــو " را به او نمیدهم...
"مخاطب خاص ♥"
جووووووووووووووووووووووووووون
بخورمتون
آخ ببخشید بخوریدمون
میان چشم و دلم پیمانی متقابل بسته شده است و اکنون هریک به دیگری کمک می کند
وقتی که چشمم سخت گرسنه و تشنه یک نگاه است
یا دل عاشقم با آه هایش خود را خفه می کند
آنوقت چشمم با عکس معشوقم مهمانی و سوری برپا می کند و دلم را به ضیافت عکس و نقشش دعوت می کند
در وقت دیگر چشمم مهمان دل می شودو از خیالات عاشقانه دل سهمی می برد
بنابراین یا با عکست یا با عشقم در حالیکه تو خودت دوری پیش من حاضری و همچنان با منی ، زیرا تو نمی توانی از جائیکه خیالات و افکار من می تواند به آنجا رود دور تر روی و من همیشه با آنها هستم و آنها همیشه با تو و پیش تواند.
یا اگر آنها به خواب روند عکس تو که در برابر چشم من قرار دارد دل مرا بیدار می کند تا دلم و چشمم هر دو شاد و محظوظ شوند.
> پايين شهريها رو آدم حساب نمي کنيم! مرز بين پايين شهر و بالاي شهر رو هم خودمون تعيين مي کنيم! اونها که از قلهک پايينتر رو قبول ندارند شيک ترند! وقتي يکي از فاميلهامون شهرستان زندگي مي کنه و ما يهويي از دهنمون مي پره فوري توضيح مي ديم که طرف بخاطر شغلش که مدير فلان کارخونه است اونجا زندگي مي کنه!